پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

ناچار

یه زمانی بود... روزی یه داستان مینوشتم دیگه حتی وقت نداشتم ویرایش شون کنم

یه مدتی دچار یاس فلسفی شدم گفتم گور بابای هنر و نوشتم اینا...

بعد ازیه مدت دوباره نوشتم اینبار ایده ها ازم فرار میکردن...

حالا یک ساله ایده ها هستن من هم هستم یاس فلسفی هم رفته همه چیز هخم آرومه فقط خودم رو یادم رفته

امروز تقویم رو که نگاه کردم دیدم یک ماهه با هیچ دوستی قرار نزاشتم هیچ که میگم یعنی هیچ حالا اگه کسی اومده محل کار منو دیده این دیگه لطف اونه اما من؟؟؟؟؟

نمیدونم چم شده اما میدونم که باید ریست کنم کاش میدونستم چطوری اما اگر ندونم یاد میگیرم هنوزم یه امیدی بهم هست


من زنده ام

نمیدونم چرا جدیدا حس میکنم دارم منقرض میشم

نمیخوام هااااا

اما دارم میشم

زندگی عجب حریف قدری بود و ما بی خبر پریدیم تو میدون

نه فوتی، نه فنی، نه طرفدار دو آتیشه ای نه حتی مربی سخنوری...

البته مربی مون مهربونه، بزرگه، داناست، حتی گویا پر قدرته؛ 

اما حیف که نشسه و فقط نگاه میکنه لبخند ِ ملایمی هم روی لباشه...

حداقل یه زمان استراحتی چیزی درخواست کن، لامصب! پکیدیم این وسط...!؟

ورزش ما...


جایی خوندم:


اگه ورزشی به نام "سگ دو" وجود داشت،

ما ایرانیا حتما می تونستیم توش یه خودی نشون بدیم... !!!