پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

چند مطلب از چند گوشه با یک قلم!

توی تمام مدتی که  توی این وبلاگ مینوشتم از خودم میپرسیدم چرا بلاگ اسکای توی قسمت نوشتن مطالب یه ادیتور مثل تمام سرویس های دیگه نداره!!!
تا اینکه امروز بصورت کاملا شانسی با اینترنت اکسپلورر وارد شدم، دیدیم"به به" اینجا هم ادیتور داره... نگو چون تمام این مدت از فایرفاکس استفاده میکردم از داشتن این ادیتور محروم هستم! جا داره همین جا صمیمانه از دست اندکاران امر خواهش کنم که یه فکری هم برای ما بکنن!

 

مسئله بعدی میخوام در موردش حرف بزنم مربوط میشه به مطلب قبلیم!!!!!
چند وقت پیش متجه شدم یه کانال ماهواره ای (وای وای - نه ما نداریم؟ خونه همسایه ها دیدم) وجود داره که تمام مدت شبانه روز داره از شکار و روشهای اون صحبت میکنه؛ حالم به هم خورد از خودمون از تمدن از تفریحات مون از همه... همون مطلب مدتها مغزم رو میخورد و نهایتا باعث تولد داستانی شد که خوندین، شایدم نخوندین و فقط دیدین، شاید حتی ندیدین!!

 

مدتی قبل یه کامنت داشتم ار طرف یه شرکت یا یه سایت که فکر میکنم برا تمام دوستان بلاگ اسکای گذاشته شده بود و مضمونش این بود که بیا از این وبلاگ پول در بیار! بعد خوندنش برام یه سوال ژیش اومد: یعنی ما آدم ها به جایی رسیدیم که از هر چیزی میخوایم پول در بیاریم؟ حتی از جایی که توش خودمونو مینویسیم؟ این چه فرقی میکنه با....

 

و اما یه مطلب خوندم از دوست خوبم سارا خانوم که حیفم اومد نزارمش اینجا:
"و حقیقت همواره عریان در پی لباسش که بر تن ریا است میرود...
...و در غروبی غمگین...
...جوانکی از دیدن حقیقت بر تنش به لرزه میافتد...
در طلوع خورشید، ریا بار دیگر با لباسی از حقیقت بر تن، جوانک را میفریبد به خوابی!"

 

مطلب آخر چیزیه که به دعوت غریبه و به واسطه یاشار ازش مطلع شدم ظاهرا قراره هفت تا آرزوی محالمون رو بنویسیم، با خودم گفتم: من که کلی آرزوهای رنگ‌و ‌وارنگ داشتم چرا این بار محال هاشو نگم:
یک. اولین آرزوی محالم اینه که خدا رو ببینم کلی سوال بی جواب دارم که میخوام ازش بپرسم (چیه مگه قرار نبود محال ها رو بگیم؟).
دو. دلم میخواد یه ماشین زمان داشتم باهاش بر میگشتم به کلی سال قبل، به زمان هایی که بعضی از پادشاه های احمق به این سرزمین مظلوم حکومت میکردن (مخصوصا این سلسله قاجار) بعد یه جوری جلوی بلاهایی که سر این خاک عزیز آووردن رو میگرفتم!
سه. آرزو میکنم با همون ماشین زمان میرفتم به هزار سیصد و هشتاد و هشت سال قبل به عربستان بعد ... رو میاوردم اینجا میگفتم ببین آینده رو...
چهار. دلم میخواد برا تمام بچه های بدسرپرست جایی رو بسازم که بتونن توش به راحتی زندگی کنن و امکاناتی رو فرهم کنم که به بتونن به زندگی که لیاقتشو دارن برسن.
پنج. دلم میخواد هر روز تمام گربه های شهر رو جمع کنم یه جا و بهشون یه دل سیر غذا بدم بخورن!
شش. ای کاش میتونستم جمجمه بعضی از این سیاست مدار های دنیا(چه داخلی و چه خارجی) رو باز کنم ببینم اگه اون تو مغزی هست، چرا این جوری کار میکنه؟
هفت. کاش میتونستم برم به یه کره دیگه که "حیات هوشمند" توش زندگی میکنه میخوام ببینم ما آدم ها ذاتمون خرابه؟ یا آسمون همه جا همین رنگه؟


پ.ن.: اگر بعضی از آرزو ها بنده مشابه آرزوهای مکتوب یا غیر مکتوب دوستان دیگست، همین جا افتخار خودم رو نسبت به شباهت فرخنده روح کوچکم به افکار درخشان اون دوستان اعلام میکنم

نظرات 14 + ارسال نظر
غریبه دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 19:06

خب اول شدم
بذا فکر کنم بعد راجع به آرزوهات درس حرف بزنم
الان ذهنم کار نمی کنه

ملودی عشق دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 19:11

چقدر زود دیر شد . . .


اگه می خوای علتشو بدونی به هر دو تا بلاگم یه سر بزن

tnx

سینا دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 19:18 http://khaaen.persianblog.ir

کدوماش محاله؟

سارا خانم دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 23:09

خیلی جالب بود
خیلی
واقعا ارزوهات ...................
خیلی خیلی حس خوبی بهم داد
برات مینویسم
تا بعد

حمید سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 00:12 http://www.ghariibane.blogfa.com

سلام
متن جالبی رو نوشتین

من لینک شما رو تصحیح کردم و لینک جدید رو گذاشتم

در حضور خارها هم می شود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
کاش می شد حرفی از "کاش می شد"هم نبود
هرچه بود
احساس بود

خدا نگهدار

غریبه سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 10:22

ممنون از اینکه لینکم کردی بسیار خوشحال شدم
اما آرزوهات
نمی دونم چرا اما نیمی از اونایی که من آرزوهاشونو خوندم دوست دارن برگردن گذشته
اشتباه از ماست امروز همین فردا گذشته خواهد بود
خودت می دونی که می خوای چه جور گذشته ای از امروزت بسازی !
اگر خدارو دیدی حتما منم خبر کن که زیاد کارش دارم
به نظرت صدای خداا چه جوریه؟

ببین به نظر من اسلام محمدو نباید با این چیزا سنجید
آدم همیشه باید بتونه درستو تشخیص بده

آرزوی ششم خیلی بامزس
به نظرم می تونی یه نوشته تخیلی بنویسی ازش
اگه نوشتی حتما خبرم کن

تو نمی خوای کسیو به این بازی دعوت کنی؟

ابوذر سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 22:37 http://simiagar.blogsky.com

شبکه ی شکار و آشپزی؟ راستی از راهنماییت متشکرم!!!


بی خیال شو

Galaxy سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 22:49 http://www.galaxy66.blogfa.com

امید وارم تمام آرزوی محالت بر آورده شه...!
قانون احتمالات یادت نره جانم!!

سارا خانم چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 18:31

سلام رفیق عزیزم
الان در مرخصی به سر میبرم........
امروز ...........
دل دردم کار دستم داد
هنوز جوابتو ننوشتم..........
---------------------------
عزیزکم..........
دارم یک کار اساسی میکنم
و نیازمند کمکت هستم
یک وبلاگ گروهی
برای ایجاد یک محیط پاک
و ارام
که ایرانیهای فرهیخته و همفکر گرد هم جمع بیان
و متحد بشن
برای احیا ارزشهای فراموش شده وطن
برای زنده کردن نام کسانی که از یاد رفتند
یک وبلاگ کاملا ایرانی
برای ایجاد یک الگوی مناسب برای جوانان
بهنام
من به کمک تو و امثال تو نیاز دارم
اگر دوستی رو بهش اعتماد داری
معرفی کن
برای نام وب هم پیشنهاد بده
راستی ..........
اگر مخالفی
دلیل مخالفتتو هم بگو
ولی با دلیل

پریا چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 22:58 http://pariyakermani.blogsky.com

سلام
این قسمت آرزوهای محالت خیلی جالب بود. هرچند خیلی محال بود اما به چیزایی اشاره کردی که فکر کنم آرزوی محال خیلی ها هم باشه.
آرزوی محال منم اینه که آرزوی محال همه ی آدما تحقق پیدا کنه!!!!!
...............................................................
اما در مورد اون مطلبی که گفتی. منظور شاعر هیچکدوم از مواردی که تو گفتی نبود. اگه دقت کنی من بعد از گرفتم علامت ویریگول گذاشتم . این یعنی مکث یعنی فهمیدم متوجه شدم got it. مثلا یکی واسه تو یه مطلبی رو توضیح میده تو میگی آهان گرفتم...درواقع میگه منم فهمیدم که بعد از مرگم ( که احتمالا مرگ عاطفی منظورشه نه مردن ) تو دلت به حالم شوخت و چند قطره ای اشک ریختی. امیدوارم که تونسته باشم خوب منظورم رو بگم.
اسمت رو هم تغییر دادم دوست خوبم

پرستو پنج‌شنبه 29 فروردین 1387 ساعت 08:54 http://parastoo.aminus3.com

چه آرزوهای جالبی!
بابت کشفیات جدید در بلاگ اسکای هم بهت تبریک می گم:)

فروزان پنج‌شنبه 29 فروردین 1387 ساعت 19:37 http://tarikioeshghe.blogsky.com

چقدر آرزو داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من هیچ آرزویی ندارم.

هر روز با زغال روی دیوار سیاهی می نویسم:
تنهایی را عشق است.

بهنام جمعه 30 فروردین 1387 ساعت 12:45

بچه ها باور کنید کامنت هاتون رو میخونم ولی تنمیتونم جواب بدم
بزودی توضیح میدم

بید مجنون یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 00:51 http://from2008.blogsky.com

عجب پس اینجوریاس
بدون غول چراغ جادو هم آرزو میکنی ؟؟
البته انگار غول اصلیه اینجا بوده ولی بدک نمیشده یه خبری هم به ما میدادی
یه تیکه از کامنت غریبه رو دیدم که نوشته بود چرا بیشتر آدما دوست دارن به گذشته برگردن و همین جمله یه جمله دیگه از رضا کیانیانی یادم انداخت که جزو محبوبترین های منه
شاید ربطی نداشته باشه ولی من میگمش
ایشون گفتن که من دوست ندارم مثله ژنرالهای قدیمی بزرگترین افتخاراتم پشت سرم باشه دوست دارم بزرگترینشون هنوز جلو روم باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد