- شب خوش آقای...
با حرکت سر جوابشو میده و کلید رو میزاره روی پیشخون نگهبان تا ماشینش رو براش پارک کنه
...
در خونه رو باز کرد، دستش به آرومی روی دوار به دنبال کلید چراغ لرزید سردی دیوار براش چیز تازه ای نبود، کتش رو انداخت روی دسته مبل، دستی به قاب عکس های روی میز کشید...
خودشو پرت کرد روی تخت، نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت، به تابلو های روی دیوار به دوتا امضای وسط سقف...
گلوش درد گرفت، چشم هاش کمی سوخت و بعد...
خودش رو زیر بالش ها غرق کرد مبادا کسی صدای فریاد هاشو بشنوه!
صبح...
مثل هر روز دوش گرفت، صورتش رو با حوصله اطلاح کرد، کت شلوار اتو کشیدش رو پوشید، جلوی آئینه ایستاد توی چشم های خودش زل زد، یه لبخند عمیق و دلنشین گذاشت روی صورتش...
چهره یه مدیر خوش بخت و خوش حال
پ. ن: همین جا باید از دوتا دوست عزیز تشکر کنم غریبه عزیز و سولماز نتکه سنجم
شاید همه همینجوری باشن
همه یه جورایی یه صورتک رو با خودشون از صبح این ور اون ور می برن و شب که هیشکی اونا رو نمی بینه صورت خودشونو نشون می دن
پُست سین یعنی ...
جواب سؤال تو رو خواهد داد
سلام
چه زندگی خسته کننده ای!
من اگه هر روز یه شور جدید حتی اگه کوچیک هم باشه پیدا نکنم که می میرم!
بعد یه ؟ اینا داستان هستند یا زندگیتون؟
البته مهم نیست چون اگه داستان هم باشه داستان واقعی ای بود!
مانا باشی
این داستانت خیلی خوب بود
دارم دنبال یه وبلاگ قدیمی می گردم که فکر کنم نوشته هاش به دردت بخوره
پیدا کردم حتما بهت خبر می دم
فضولیتم ایشالا اغنا می کنیم !!!!
ممنون از اینکه هی از من تشکر می کنی هر چند که نمی دونم چرا
مگه منتظر نوشته هات بودن تشکر لازم داره ؟
چطوری؟
کی؟
کجا؟
نمی دونم چرا یاد کتاب پیامبر و دیوانه افتادم تنها کتاب خوب جبران خلیل جبران ! مردی که نقابش رو دزدیند و دیوانه شد ............. بی خیال شو
سلام
چطوری؟
وبلاگی که قول داده بودم پیدا کردم اما نمی دونم چرا آرشیوش وا نمی کنه متاسفانه
صبحها که از خوب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم
سلام عزیزم
متن خیلی خوبی بود که نشون میداد که خوشبختی به ظاهر و داشتن پستی مثله مدیریت و خونه انچنانی نیست خوشبختی شاید نگاه کردن همزمان با یه نفر دیگه به همون امضاهای روی سقف باشه هر چند که این پایین توی خونه هیچی نباشه جز یه موکت که روش خوابیده باشن و نه مبلی و نه وسایل لوکسی
یادم افتاد اینم بگم که
هر کسی هستی یه دفعه
قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از پیله خواب
سلام
آدرس اونه که تو قسمت وبلاگ گذاشتم برات
امیدوارم برا تو باز کنه
راستی اگه وا کرد فکر کنم نوشته تیر یا مرداد بود بخون حتما
با خوندن قصه تو یاد اون افتادم
راستی
اینکه می تونی با چیزی حدود نصف صفحه یک داستان معنی دار بنویسی خیلی خوبه
پیشنهاد می کنم که داستان ها ی ۵۵ کلمه ای رو بخونی ایده های خوبی بهت میده
یه جاهایی خیلی خوب توصیف می کنی
مثلا اونجا که مدیر وارد خونه می شه
خلاصه فعلا همین
نمی دون چرا با خوندنش احساس خوبی پیدا کردم....!!
در تصوراتم چقدر لبخن این رئیس زیبا بود....!!
امیدوارم تنهایی آقای ... یه روزی تموم بشه!
مگه زندگی چیزی غیر از مرگ و زندگی هست؟
لطفا آپ شوید
بالاخره به روز شدم!
آمدم نبودی (آپ نکرده بودی)
منتظرم بنویسی
سلام.داستان قشنگی بود. خیلی ها خوشبخت به نظر میان اما در واقع خوشبختی از اونا رو برگردونده.بعضی از ما خا عادت کردیم که پشت یه نقاب دروغی زندگی کنیم.
.............................................................
اون شعر مال گروه ۰۱۱۱ بود که نوشتم و به من ربط داره شاید ولی در آینده!!
ممنون که بهم سر میزنی
like all of us
منم نفهمیدم چرا ازم تشکر کردی! ؟