پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

دیوار

سال هاست داره کنار این دیوار حرکت میکنه
سالهاست داره میره که شاید برسه به آخرش!
نه به آخر ِ آخرش بلکه فقط یه روزنه که شاید از داخلش بتونه اونور رو ببینه، ببینه اون ور چه خبره!
خیلی چیزها شنیده بود از اون طرف...
این همه سال پیاده روی خسته و ضعیفش کرده بود دیگه نمیتونست مثل گذشته تمام روز رو راه بره، چند وقتی بود که مرض مضمنی عذابش میداد هر چند قدم یک بار به عصاش تکیه میکرد، نفسی تاره میکرد و دوباره به حرکتش ادامه میداد!
یک شب...
حالش خیلی بد شد...
تب شدیدی اومد سراغش...
سرفه های وحشتناک و سرگیجه...
چشمهاش به زحمت کمی دورتر رو میدید...
صدای مرگ رو میشنید...
با تلاش عجیبی سعی کرد چیزی بنویسه: "این جسد مردیست که سراسر عمر، همه توان و تمام عشقش خود را صرف کرد، برای آنسویی که در این لحظه دیگر تردیدی ندارد تفاوتی با این سو نداشته است"

نظرات 28 + ارسال نظر
میلتا پنج‌شنبه 23 خرداد 1387 ساعت 11:42 http://miletta.blogfa.com/

از یه طرف تلاشش رو کرده از یه طرف به هیچی رسیده

نمی دونم فکر کنم تیکه ی اولش بهتر باشه!
اما خیلی مهم بوده که با وجود دیدن اون طرف دیوار نگفته اون طرف قشنگتره!
و هر دو رو یکسان دونسته

پریا پنج‌شنبه 23 خرداد 1387 ساعت 15:48 http://pariyakermani.blogsky.com

جالب بود.اما به نظر من اگه دلش میخواست اونور دیوار رو ببینه به جای این همه سال پیاده روی یه راه بهتر پیدا میکرد. یا از دیوار میرفت بالا یا توو دیوار یه روزنه به وجود میورد تا اونور رو ببینه.
.............................................
ممنون بابت تبریک.مهمترین چیز همین هدیه های معنوی که آدم از دوستانش میگیره.
آره توو ۶سالگیم حفظ بودم اما خب یه جاهاییش یادم میرفت.
بازم از لطفت ممنون

پاپیروس پنج‌شنبه 23 خرداد 1387 ساعت 18:01 http://papiroos.wordpress.com

مرگ؟
واقعیتی که هنوز شناخته نشده
تلخه؟
شیرینه؟

نمی دونم
سخته؟
آسونه؟
بازم نمی دونم

اما داستان این بار ماهرانه تر بود بهنام
جدی می گم داری خوب می نویسی بخش تخلیاتت رو
موفق باشی

آنسوی دیوار که هنوز ناپداست :(

بانوی خیالی جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 00:19 http://aghayekhiyalii.blogfa.com/

گاه و بیگاه که نیمه شب، خوابم از سر میپرد، چه تصویر تلخی است:

من

یک تخت دو نفره

و تنهایی تاریک یک نفره!



دیگر از همبستری با یک موبایل دورخیز کرده برای عربده کشی در چند ساعت دیگر

- که آهای آدم کوکی، بیدار شو، روز از نو و روزی نه چندان نو ...!! –

خسته شده ام!



غرورم را خیلی دوست دارم!

به تو هیچ وقت نخواهم گفت که : جایت خالی است!

و جای من گرچه وسیع شده، اما دلم تنگ تر است از هر وقت...





بانوی خیالی جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 00:21 http://aghayekhiyalii.blogfa.com/

سلام استاد عشق


احوال شما؟؟؟

ازت ممنونم بابت نظرت تو وب قبلیم (صلیب و مصلوب عشق)(نازنین مسیح)

بنا به مشکلاتی مجبور شدم لینکمو تغییر بدم

خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی....



سبز باتشی استاد عشق

emo girl جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 10:31 http://khatere--sookhte.blogfa.ir

وای!این چیه نوشتی؟؟یه جوری شدم!
ولی خیلی قشنگ بود.یه واقعیت که برای بعضیا تلخه و برای بعضیا شیرین مثل قند!
مرگ!!!!!!
به نظر من زیادم تلخ نیست!
تو چه نظری داری؟؟
من یادمه یه بار گفته بودم به نظرم پسری حدودا هم ۲۰ سالته.امروز فهمیدم حدسم درست بوده که پسری چون چند تا نظر بالاتر گفته بودن خوب مینویسی بهنام!
ولی گفتی ۲۰ سالت نیست.نه؟؟

emo girl جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 10:38 http://khatere--sookhte.blogfa.ir

راستی با تبادل لینک چطوری؟؟

سارا خانم جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 20:05

سلام رفیق
من فعلا گیرم به زودی خبرت میکنم
بوس
مواظب خودت باش

میلتا جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 20:58 http://miletta.blogfa.com/



اگه اون طرف به چشمش قشنگ می یومد شاید دیگه این طرفی که توش زندگی کرده براش هیچ قشنگی ای نداشت هیچی و تمام زندگی اش رو فنا شده می دونست!
به نظرم بستگی به جنبه اش داره!
اما به نظرم این آدم با این مشخصات آدم با جنبه ای بوده!

سینا شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 07:54 http://khaaen.persianblog.ir

تلخ بود و لذت بردم از تلخیش

Galaxy شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 14:35 http://www.galaxy66.blogfa.com

نوشته عجیبی بود...!
حس عجیب و گنگی بهم دست داد...!
مرگ...!
آخر ولی نه آخرش...!!
ولی نمی دونم چرا از شخصیت این آدم بدم نمییاد...!!

Galaxy شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 14:36 http://www.galaxy66.blogfa.com

+
ممنون که تو این مدت میومدی و کامنت میذاشتی
دوست خوبم...!!

و باز این کهکشان می نویسد..!
البته فکر میکند که می نویسد..!

توهم شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 16:02 http://www.esalateirani.persianblog.ir

سلام

زیبا و خواندنی بود دوست من

پریا شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 17:26 http://pariyakermani.blogsky.com

بازم سلام
خب من تا اونجا که بتونم سعی میکنم از هر مسیری عبور کنم. یعنی من از اون مسیر و دیوار بگذرم نه اینکه به این امید که هر مسیری به پایان میرسه اینقدر برم تا بلکه به تهش برسم. اینم یه جوره بالاخره.
تا ۱۲ روز اصلا نیستم. از ۲۷ امتحانام شروع میشه. واسم دعا کن دوست خوبم.

هر کس آنچنان می‌میرد که زندگی می‌کند..

شکلات تلخ یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 08:07 http://bita30.persianblog.ir

دشمنهات شرمنده بشن الهی.؟؟؟؟؟ راستی چرا اینجا شکلک نداره که بشه برات فرستاد؟؟؟؟

توهم یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 13:12 http://www.esalateirani.persianblog.ir

سلام بادام تلخ

ممنون از آمدنت

عزیز مهربان خوب کردی که چکیده و به عبارتی بیگرافی مرا خواندی

من نیز جملا ت زیبای تو را بارها خواندم .

توهم یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 13:13 http://www.esalateirani.persianblog.ir

بیوگرافی

emo girl یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 13:50 http://www.khatere--sookhte.blogfa.ir

سلام.من آپم.خوشحال میشم بیای و نظرتو بگی.منتظرم!بابای!

Galaxy یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 22:43 http://www.galaxy66.blogfa.com

اول از همه ممنون بابت لطفت....!
بعدش باید بگم...
آره ، شاید اکثراً اینگونه شده اند...
حال رو از دست میدهند و آینده رو می چسبند که چه خبره...!!
ولی غافل از اینکه هردو را دارند از دست میدهند...!!

Galaxy یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 22:59 http://www.galaxy66.blogfa.com

سلام...
شما خوبی؟
هستی؟!
(مثل چت شده اینجا !)

Galaxy یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 23:05 http://www.galaxy66.blogfa.com

آره شاید طنز...!!
خیلی وقت بود که اینگونه مثل اون موقع ها ننوشته بودم..!!
فقط این بار طنز نیست فقط..!!
بلکه یک طنز دراماتیک هست...!!
از اون طنزهای واقعی وتلخ...!!
..
نمی دونم..
شاید کلمه اجیر که گفتی بیانگر جوابت باشه..!!
شاید اون هم مجبور..!
شاید او هم یک برده هست که این کلمه را فقط ناچار هست بگه...!!
و هزار شاید
اما
اگر.....!

شکلات تلخ دوشنبه 27 خرداد 1387 ساعت 07:39 http://bita30.persianblog.ir

شاید هم جسد زنی. از کجا معلوم.!!!

توهم دوشنبه 27 خرداد 1387 ساعت 07:59 http://www.esalateirani.persianblog.ir

سلام دوست خوب ونازنینم

ممنون که تا این حد به من لطف داری عزیزم

این خانه متعلق به توست

راستی چرا نمی نویسی دوست خوش فکر و مهربانم ؟؟

آرامش را برای تو آرزومندم

بانوی خیالی دوشنبه 27 خرداد 1387 ساعت 19:51 http://aghayekhiyalii.blogfa.com/

امروز یک روز دیگر بود
روزی که دوباره بیاد آوردم تو تنها آتشی بودی که فروزان مانده ای
صدای پرطنین و پر از نگاههای عجیب که نه نشانی از علاقه داشت و نه نشانی از نفرت
چیزی مثل یک عادت قدیمی
چیزی مثل آنچیزهائی که تکرار ناپذیرند
مثل خوردن سیبی قبل شام
راستی یادم رفت اما نه بهتر است نگویم
حرفی نخواهم زد
چیزی نخواهم گفت
فقط دوستت خواهم داشت ........

پیشو دوشنبه 27 خرداد 1387 ساعت 21:29

کجایی موشی

دلم برات تنگ شده

حداقل یه اس ام اسی چیزی بزن

یه خبری بهم بده

چی کا می کنی

وسط امتحاناس

خوب درس بخون

مواظب دمتم باش لای تله نره

بانوی خیالی سه‌شنبه 28 خرداد 1387 ساعت 00:15 http://aghayekhiyalii.blogfa.com/

سلام

ممنونم استاد
منم ما رو تو پیوندام گذاشتم...

میتونید با اسم آقای خیالی لینک کنید...

امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم...


موید باشی در پناه آقا...

بانوی خیالی سه‌شنبه 28 خرداد 1387 ساعت 00:55 http://aghayekhiyalii.blogfa.com/

چشم استاد

دیگه بهتون نمیگم استاد...
خوبه؟؟؟


شب خوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد