سال هاست داره کنار این دیوار حرکت میکنه
سالهاست داره میره که شاید برسه به آخرش!
نه به آخر ِ آخرش بلکه فقط یه روزنه که شاید از داخلش بتونه اونور رو ببینه، ببینه اون ور چه خبره!
خیلی چیزها شنیده بود از اون طرف...
این همه سال پیاده روی خسته و ضعیفش کرده بود دیگه نمیتونست مثل گذشته تمام روز رو راه بره، چند وقتی بود که مرض مضمنی عذابش میداد هر چند قدم یک بار به عصاش تکیه میکرد، نفسی تاره میکرد و دوباره به حرکتش ادامه میداد!
یک شب...
حالش خیلی بد شد...
تب شدیدی اومد سراغش...
سرفه های وحشتناک و سرگیجه...
چشمهاش به زحمت کمی دورتر رو میدید...
صدای مرگ رو میشنید...
با تلاش عجیبی سعی کرد چیزی بنویسه: "این جسد مردیست که سراسر عمر، همه توان و تمام عشقش خود را صرف کرد، برای آنسویی که در این لحظه دیگر تردیدی ندارد تفاوتی با این سو نداشته است"
از یه طرف تلاشش رو کرده از یه طرف به هیچی رسیده
نمی دونم فکر کنم تیکه ی اولش بهتر باشه!
اما خیلی مهم بوده که با وجود دیدن اون طرف دیوار نگفته اون طرف قشنگتره!
و هر دو رو یکسان دونسته
جالب بود.اما به نظر من اگه دلش میخواست اونور دیوار رو ببینه به جای این همه سال پیاده روی یه راه بهتر پیدا میکرد. یا از دیوار میرفت بالا یا توو دیوار یه روزنه به وجود میورد تا اونور رو ببینه.
.............................................
ممنون بابت تبریک.مهمترین چیز همین هدیه های معنوی که آدم از دوستانش میگیره.
آره توو ۶سالگیم حفظ بودم اما خب یه جاهاییش یادم میرفت.
بازم از لطفت ممنون
مرگ؟
واقعیتی که هنوز شناخته نشده
تلخه؟
شیرینه؟
نمی دونم
سخته؟
آسونه؟
بازم نمی دونم
اما داستان این بار ماهرانه تر بود بهنام
جدی می گم داری خوب می نویسی بخش تخلیاتت رو
موفق باشی
آنسوی دیوار که هنوز ناپداست :(
گاه و بیگاه که نیمه شب، خوابم از سر میپرد، چه تصویر تلخی است:
من
یک تخت دو نفره
و تنهایی تاریک یک نفره!
دیگر از همبستری با یک موبایل دورخیز کرده برای عربده کشی در چند ساعت دیگر
- که آهای آدم کوکی، بیدار شو، روز از نو و روزی نه چندان نو ...!! –
خسته شده ام!
غرورم را خیلی دوست دارم!
به تو هیچ وقت نخواهم گفت که : جایت خالی است!
و جای من گرچه وسیع شده، اما دلم تنگ تر است از هر وقت...
سلام استاد عشق
احوال شما؟؟؟
ازت ممنونم بابت نظرت تو وب قبلیم (صلیب و مصلوب عشق)(نازنین مسیح)
بنا به مشکلاتی مجبور شدم لینکمو تغییر بدم
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی....
سبز باتشی استاد عشق
وای!این چیه نوشتی؟؟یه جوری شدم!
ولی خیلی قشنگ بود.یه واقعیت که برای بعضیا تلخه و برای بعضیا شیرین مثل قند!
مرگ!!!!!!
به نظر من زیادم تلخ نیست!
تو چه نظری داری؟؟
من یادمه یه بار گفته بودم به نظرم پسری حدودا هم ۲۰ سالته.امروز فهمیدم حدسم درست بوده که پسری چون چند تا نظر بالاتر گفته بودن خوب مینویسی بهنام!
ولی گفتی ۲۰ سالت نیست.نه؟؟
راستی با تبادل لینک چطوری؟؟
سلام رفیق
من فعلا گیرم به زودی خبرت میکنم
بوس
مواظب خودت باش
اگه اون طرف به چشمش قشنگ می یومد شاید دیگه این طرفی که توش زندگی کرده براش هیچ قشنگی ای نداشت هیچی و تمام زندگی اش رو فنا شده می دونست!
به نظرم بستگی به جنبه اش داره!
اما به نظرم این آدم با این مشخصات آدم با جنبه ای بوده!
تلخ بود و لذت بردم از تلخیش
نوشته عجیبی بود...!
حس عجیب و گنگی بهم دست داد...!
مرگ...!
آخر ولی نه آخرش...!!
ولی نمی دونم چرا از شخصیت این آدم بدم نمییاد...!!
+
ممنون که تو این مدت میومدی و کامنت میذاشتی
دوست خوبم...!!
و باز این کهکشان می نویسد..!
البته فکر میکند که می نویسد..!
سلام
زیبا و خواندنی بود دوست من
بازم سلام
خب من تا اونجا که بتونم سعی میکنم از هر مسیری عبور کنم. یعنی من از اون مسیر و دیوار بگذرم نه اینکه به این امید که هر مسیری به پایان میرسه اینقدر برم تا بلکه به تهش برسم. اینم یه جوره بالاخره.
تا ۱۲ روز اصلا نیستم. از ۲۷ امتحانام شروع میشه. واسم دعا کن دوست خوبم.
هر کس آنچنان میمیرد که زندگی میکند..
دشمنهات شرمنده بشن الهی.؟؟؟؟؟ راستی چرا اینجا شکلک نداره که بشه برات فرستاد؟؟؟؟
سلام بادام تلخ
ممنون از آمدنت
عزیز مهربان خوب کردی که چکیده و به عبارتی بیگرافی مرا خواندی
من نیز جملا ت زیبای تو را بارها خواندم .
بیوگرافی
سلام.من آپم.خوشحال میشم بیای و نظرتو بگی.منتظرم!بابای!
اول از همه ممنون بابت لطفت....!
بعدش باید بگم...
آره ، شاید اکثراً اینگونه شده اند...
حال رو از دست میدهند و آینده رو می چسبند که چه خبره...!!
ولی غافل از اینکه هردو را دارند از دست میدهند...!!
سلام...
شما خوبی؟
هستی؟!
(مثل چت شده اینجا !)
آره شاید طنز...!!
خیلی وقت بود که اینگونه مثل اون موقع ها ننوشته بودم..!!
فقط این بار طنز نیست فقط..!!
بلکه یک طنز دراماتیک هست...!!
از اون طنزهای واقعی وتلخ...!!
..
نمی دونم..
شاید کلمه اجیر که گفتی بیانگر جوابت باشه..!!
شاید اون هم مجبور..!
شاید او هم یک برده هست که این کلمه را فقط ناچار هست بگه...!!
و هزار شاید
اما
اگر.....!
شاید هم جسد زنی. از کجا معلوم.!!!
سلام دوست خوب ونازنینم
ممنون که تا این حد به من لطف داری عزیزم
این خانه متعلق به توست
راستی چرا نمی نویسی دوست خوش فکر و مهربانم ؟؟
آرامش را برای تو آرزومندم
امروز یک روز دیگر بود
روزی که دوباره بیاد آوردم تو تنها آتشی بودی که فروزان مانده ای
صدای پرطنین و پر از نگاههای عجیب که نه نشانی از علاقه داشت و نه نشانی از نفرت
چیزی مثل یک عادت قدیمی
چیزی مثل آنچیزهائی که تکرار ناپذیرند
مثل خوردن سیبی قبل شام
راستی یادم رفت اما نه بهتر است نگویم
حرفی نخواهم زد
چیزی نخواهم گفت
فقط دوستت خواهم داشت ........
کجایی موشی
دلم برات تنگ شده
حداقل یه اس ام اسی چیزی بزن
یه خبری بهم بده
چی کا می کنی
وسط امتحاناس
خوب درس بخون
مواظب دمتم باش لای تله نره
سلام
ممنونم استاد
منم ما رو تو پیوندام گذاشتم...
میتونید با اسم آقای خیالی لینک کنید...
امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم...
موید باشی در پناه آقا...
چشم استاد
دیگه بهتون نمیگم استاد...
خوبه؟؟؟
شب خوش