پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

رمان بلند

- خوب من دیگه باید برم
- آخـ...
- نه! هیچ چی نگو! هیچ چی نپرس! چون هیچ جوابی ندارم!
صدای انگشتری که روی میز بالا و پایین می پرید شبیه فریادهای پتکی که روی ناقوس کوبیده میشه روح ش رو چنگ میز

پایان.

...
قهوه ای رو که همسرش براش درست کرده بود مزمزه کرد و گفت:
- عزیزم یه خبر مهم؛ همین چند دقیقه پیش آخر ِ داستانم رو نوشتم و تموم ش کردم!
- چه خووووب...، و چطور تموم میشه؟!
- به شکل غیر قابل حدسی بعد از اون همه کشمکش و اتفاق بر عکس انتظار خواننده، دختره به خاطر عذاب وجدان پسر رو ترک میکنه، فکر کنم این چند سطر آخر خواننده رو میخکوب بکنه!
...
پسرک هنوز پشت میز نشسته بود...
به شیر گاز فکر میکرد و به فندکی که توی دستش بود!

گفتگو

- سلام بادومی! چه خبرا؟ چند وقته نبودی این دور و برا؟

: خبر سلامتی چند تا موشکل کوچولو داشتم!

- چه جور مشکلی؟

: چیز مهمی نبود اولش صابخونم جوابم کرد، مجبور شدم چند روزی مهمون دوستام بودم که  اینترنت نداشتن بعدش کامپیوترم منفجر شد مجبور شدم یکی دیگه شو بخرم، بعد که اومدم خونه جدید تلفن نداشت بعد اونم چند روز طول کشید تا اینترنتم رو منتقل کنم ولی این منطقه پورت خالی نداشت چند وقتی هم معطل اون شدم، بعدش چون حالم زیاد خوب نبود یه مسافرت کوچیک رفتم و در نهایت الان در خدمت شما هستم!