پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

نشد

خوب بالاخره تموم شد!
نمیدونم چی شد...
ولی تموم شد!
رفتم از دور تماشا کردم...
اونجا یه نفر بود که دقیقا جای ایستاده بود که من باید می ایستادم
و داشت کاری رو میکرد که من باید میکردم،
درست کنار کسی نشسته بود که من باید کنارش مینشستم
و...
شنیدم...
با اجازۀ...
بله...
...
بعضی از قیافه ها رو میشناختم،
نمیدونم الان تو قلبشون چه حسی دارن،
و پیش وجدانشون،
نمیدونم اگه یه روز من رو ببینن، تو خیابون، و تو چشام که نگاه میکنن چی میخوان بگن؟


مدتی بود نبودم
فکر کنم حالا دیگه میدونید چرا
یک سال زور زدم،
تمام تلاشم رو کردم،
هر کاری به ذهنم رسید کردم که زندگیم رو حفظ کنم

خیلی دوست داشتم اون نیمه بهمن که میام خوش ترین خبر زندگیم رو بهتون بدم

اما...

نشد...

نتونستم...


مرسی از تمام دوستایی که تو این مدت که نبودم به یادم بودن

فکر کنم بعد از این مرتب تر بنویسم