پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

من ایستادم؟

نشستم روی مبل
قهوه بیات دیروزی هنوز دست نخورده روی میزه
تلویزیون هنوز داره اخبار ده سال پیش رو فریاد میزنه
تو رگهام چیزی هست...
نه مواده(هر چند خیلی ها دوست دارن باشه)!
نه الکل!
مثل اینکه لشگری از مورچه ها دارن اون تو رژه میرن،
دلم میخواد با چنگالی که روی میزه پوستم رو بشکافم
برم داخل ببینم این خارش موزی چیه...
اما شاید...
اگه در خونه زده بشه،
کسی بیاد تو...
با غرولند بره پرده رو بزنه کنار...
تلویزیون رو خاموش کنه...
یه چایی داغ با هم بخوریم...
و یه پیشنهاد وسوسه انگیز برا پیاده روی تو پاییز
میتونم پاشم!
حتما پا میشم! 

میان دو انگشت

میون انگشتاش چقدر کوچیک به نظر میومد
دستش رو بالا آوررد...
تا نزدیک دماغش
داشت دست و پا میزد بلکه رها بشه
اما...
چقدر کوچک به نظر میرسه یه مورچه کوچولو میان دستاش!
یه فشار کوچیک...
تمام حرکات موقف شد...
اما لشگر مورچه های خشمگین که از پشت نزدیک میشدن
بی صدا، کینه توز، خسته از له شدن، پر قدرت...
...
ساعاتی که بگذرد جز تکه های استخوانی شاید چیزی بر زمین باغچه باقی نباشد...