پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

میان دو انگشت

میون انگشتاش چقدر کوچیک به نظر میومد
دستش رو بالا آوررد...
تا نزدیک دماغش
داشت دست و پا میزد بلکه رها بشه
اما...
چقدر کوچک به نظر میرسه یه مورچه کوچولو میان دستاش!
یه فشار کوچیک...
تمام حرکات موقف شد...
اما لشگر مورچه های خشمگین که از پشت نزدیک میشدن
بی صدا، کینه توز، خسته از له شدن، پر قدرت...
...
ساعاتی که بگذرد جز تکه های استخوانی شاید چیزی بر زمین باغچه باقی نباشد...


نظرات 2 + ارسال نظر
غریبه شنبه 9 آبان 1388 ساعت 02:05

نمی تونی فکر کنی چقدر خوشحالم
از اینکه وقتی صفحتو با ناامیدی کامل باز کردم دیدم آپ شده
این موقع شب هیج جیز به این اندازه غافلگیر کننده نبود
اونقدر که نتونستم درست بخونم فقط دلم خواست نظر بدم
ممنون که می نویسی باز

بیدمجنون شنبه 9 آبان 1388 ساعت 08:40

هنوزم به یادتم دوست قدیمی
مگه میشه فراموشت کنم
چندین بار برات کامنت گذاشتم و چندین بار هم توی مسنجرت آف گذاشتم
تو بهنامی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد