پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

من ایستادم؟

نشستم روی مبل
قهوه بیات دیروزی هنوز دست نخورده روی میزه
تلویزیون هنوز داره اخبار ده سال پیش رو فریاد میزنه
تو رگهام چیزی هست...
نه مواده(هر چند خیلی ها دوست دارن باشه)!
نه الکل!
مثل اینکه لشگری از مورچه ها دارن اون تو رژه میرن،
دلم میخواد با چنگالی که روی میزه پوستم رو بشکافم
برم داخل ببینم این خارش موزی چیه...
اما شاید...
اگه در خونه زده بشه،
کسی بیاد تو...
با غرولند بره پرده رو بزنه کنار...
تلویزیون رو خاموش کنه...
یه چایی داغ با هم بخوریم...
و یه پیشنهاد وسوسه انگیز برا پیاده روی تو پاییز
میتونم پاشم!
حتما پا میشم! 

نظرات 7 + ارسال نظر
غریبه دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 00:28

چته؟
قرار بود بیایی قصه هاتو بنویسی . قرار بود دوباره شروع کنی اما اینجوری؟آخه؟

سینا پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 15:59 http://khaaen.persianblog.ir

آخ که کاش همیشه یکی بود

سوفی دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 15:20 http://sozho.blogfa.com

سلام
متن قشنگی بود موفق باشی.
منتظرتم

میترا سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 11:22 http://miletta.blogfa.com/

بعد خیلی وقت که از اومدنت نا امید شده بودم اومدم
و دیدم چقدر نوشتی

باور کن خیلی خوشحال شدم!!

سینا سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 18:07 http://khaaen.persianblog.ir

باز غیب شدی؟

بارون پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 22:30

به به رسیدن به خیر

دل سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 00:58

میدونی چرا به مورچه ها فکر میکنی؟
چون تو تنها هستی و چون مورچه ها دسته جمعی حرکت میکنن، تو به مورچه ها فکر میکنی!!!!!
قسمتی از فیلم"هم مدرسه ای قدیمی" یا همون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد