سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس
درباره من
هر از چندی داستان مینویسم، گاهی هم میخونم...
عاشق بارونم چون بی منت میباره...
روزای تعطیل میرم کوه تا کمی توی سکوتش فریاد بزنم مبادا از تنهایی دغ کنه...
عکس میگرم حتی زیاده روی هم میکنم! شاید یه روزی تنها خاطره ما از دنیا قدیم همین عکس ها باشن...
از کمتر چیزی بدم میاد میون اونها آمپول و دانشگاه آزاد مقام اول رو دارن...
ادامه...
آره واقعاْ.
مجسمه ها هم ابدی نیستند...افسوس.
و شاید چون سنگوارهها
حتی اگه در اغوشش هم بگیری وقتی معرفت نداشته باشه به درد نمیخوره....
آرزوی خوبیه ولی چرا برنزی .
دقیقا یکسال بود نیومده بودم اینجا تو هم به وب من نیومدی .
نیستی گله کجایی؟!
ممکنه بگی چرا اسم وبلاگت رو بادام تلخ گذاشتی؟؟؟؟ انگار که انحصاریه مال منه!!!
گناهی ندارم ولی قسمت اینه.... که چشمای کورم به راهت بشینه
سبز باشی استادعشق
نیستی چرا ؟
اونوقت عین همون مجسمه های برنزی دزدیده میشدید و ... وای وای وای ...
خیلی ها این روزها همدیگر و مثل مجسمه های برنزی در اغوش
میگیرن ........
اما ببین و باور نکن
کاش شاد باشی