سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس
درباره من
هر از چندی داستان مینویسم، گاهی هم میخونم...
عاشق بارونم چون بی منت میباره...
روزای تعطیل میرم کوه تا کمی توی سکوتش فریاد بزنم مبادا از تنهایی دغ کنه...
عکس میگرم حتی زیاده روی هم میکنم! شاید یه روزی تنها خاطره ما از دنیا قدیم همین عکس ها باشن...
از کمتر چیزی بدم میاد میون اونها آمپول و دانشگاه آزاد مقام اول رو دارن...
ادامه...
می دونم باز میگی چرا یه چیز دیگه دیدی ! اما فکر کردم یه داسه بعدا دقت کردم دیدم گله !
فکر کنم باید برم چشم پزشکی !
قشنگ بود ...
زندگی کیف پولی بود که در خیابان افتاد
و پیر مردی که سال هاست
به دنبال صاحب ان می گردد
----
حالا چه ربطی به عکس داره ...خودمم نمی دونم
مجید ! اون قالبه نه غالب !
وا قبلا مگه نمیدونستی نظرمو! واست میل زده بودم ! یادت رفته ؟واسه چی برم دکتر مگه چمه؟اصلا چه دکتری؟ یه هو برم دکتر؟
سلام دوست وبلاگی به روزم به ما یه سر بزن سپاس
بازم قشنگ بود مر۳۰