پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

من زنده ام

نمیدونم چرا جدیدا حس میکنم دارم منقرض میشم

نمیخوام هااااا

اما دارم میشم

زندگی عجب حریف قدری بود و ما بی خبر پریدیم تو میدون

نه فوتی، نه فنی، نه طرفدار دو آتیشه ای نه حتی مربی سخنوری...

البته مربی مون مهربونه، بزرگه، داناست، حتی گویا پر قدرته؛ 

اما حیف که نشسه و فقط نگاه میکنه لبخند ِ ملایمی هم روی لباشه...

حداقل یه زمان استراحتی چیزی درخواست کن، لامصب! پکیدیم این وسط...!؟

نظرات 2 + ارسال نظر
میترا سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 11:56 http://lalalala.blogfa.com/

آخ که لبخند زندنش آدم و می ترسونه ، آدم با خودش می گه پشت این لبخند کدوم اتفاق پنهان شده...

سینا جمعه 11 اسفند 1391 ساعت 22:11 http://khaaen.persianblog.ir

یک سال داره میشه که ننوشتی
اما به یادتم رفیق
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد