پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

من زنده ام

نمیدونم چرا جدیدا حس میکنم دارم منقرض میشم

نمیخوام هااااا

اما دارم میشم

زندگی عجب حریف قدری بود و ما بی خبر پریدیم تو میدون

نه فوتی، نه فنی، نه طرفدار دو آتیشه ای نه حتی مربی سخنوری...

البته مربی مون مهربونه، بزرگه، داناست، حتی گویا پر قدرته؛ 

اما حیف که نشسه و فقط نگاه میکنه لبخند ِ ملایمی هم روی لباشه...

حداقل یه زمان استراحتی چیزی درخواست کن، لامصب! پکیدیم این وسط...!؟

پس از مدتها

بعد 6-7 ماه بالاخره اومدم

میدونم احتمالا این طلب کاملا فاقد مخاطب خواهد بود

میدونم زیاد این کارو تکرار میکنم

اما امیدوارم اینبار دیگه جیم نشم

حقیتش مدتهاست دستم به نوشتن نمیره چیز جدیدی نمیگه مغزم 

چراشو نمیدون اما وقتی نوشته ای نباشه بلاگی نیست و وقتی بلاگی نباشه حیات سایبری نیست...

نمکی که دیگر شور نیست



ای آبگیر زیبا
عزیز نمکین من
دریاچه پر برکتِ ارومیه
میدانم چه حسی داری!؟
لایق پرستشی اما به مرگ محکومی...
دستان با سخاوت تو سالها ضامن حیات بوده اند
امروز که فرصت جبران فراهم شده، آرواره های ما انگشتان زیبای تو را میدرد!!؟
اینجا شغالان در نبود شیرها میدان گرفته اند،
این روز ها دستان پر نمک تر از این نیز سزاوار شکستن اند...