-
فقط گاهی
دوشنبه 12 اسفند 1387 19:23
گاهی که تنها و غمگینی میری پیش دوستات... پشت پنجره می ایستی... میبینی شاد و خوشحالن... دلت نمیاد با غصه هات شادیاشون رو خراب کنی... میری...
-
نشد
دوشنبه 28 بهمن 1387 17:58
خوب بالاخره تموم شد! نمیدونم چی شد... ولی تموم شد! رفتم از دور تماشا کردم... اونجا یه نفر بود که دقیقا جای ایستاده بود که من باید می ایستادم و داشت کاری رو میکرد که من باید میکردم، درست کنار کسی نشسته بود که من باید کنارش مینشستم و... شنیدم... با اجازۀ... بله... ... بعضی از قیافه ها رو میشناختم، نمیدونم الان تو قلبشون...
-
آخرین ایستگاه ها
جمعه 27 دی 1387 17:28
مدتی بود نبودم (حدودا سه ماه)... این مدت نمیدونم چه اتفاقایی این ورا افتاده فقط میدونم قالبم خراب شده...؟؟ در مورد بقیه اخبار هم بزودی میفهمم، آخه دارم بر میگردم سفرم هنوز تموم نشده فکر کنم اواسط بهمن (البته نیمه دومش ) دوباره شروع کنم... همون موقع هم سر میزنم به تمام دوستان
-
آرزو ها
چهارشنبه 1 آبان 1387 20:30
اگه میشد رویاهام حقیقت میگرفت... اگه درخت بودم خوشمزه ترین میوه ها رو برات میاووردم... اگه من یه کلید بودم اونوقت در بهترین اتاق های دنیا رو به روت باز میکردم... اگه قایق بودم تو رو به بهترین سرزمین ها میبردم... اگه پرنده بودم زیبا ترین نغمه ها رو برات یخوندم... و... آه... که اگه تو هنوزم بودی عاشق ترین عاشق دنیا بودم...
-
اطلاعیه
یکشنبه 14 مهر 1387 02:19
مدتی مشغول بودم کلی کار داشتم و مشکلات گوناگون هیچ وقت شما و اینجا رو فراموش نکردم، الان هم نمیتونم بگم همه رو حل کردم ولی خوشحالم این رو بگم که اول آبان ماه دوباره شروع میکنم بابت تمام مهبت هاتون توی این مدت ممنونم پس قرار ما اولین روز آبان شایدم کمی زودتر
-
جدی نگیرید!
جمعه 22 شهریور 1387 13:16
چند وقتی هست تصمیم گرفتم که بمیرم ولی مشغله های کاری نمیزارن! . . محل خود سانسوری... . . مرسی غریبه!
-
پسری که میخواست بماند یا بادامی که نمیخواست چیده بشود!
جمعه 1 شهریور 1387 11:25
میدونم همه از من شاکی ان، خودم هم هستم، بیشتر از همه! من روزهای خوبی رو تو این بلاگ داشتم خیلی زیاد دوستان خوبی پیدا کردم که نمیشناسمشون اونا هم من رو نمیشناسن ولی دوستیم! دلم برای همه تنگ شده برای نوشته هاتون، برای نظراتتون ولی چه کنم که دوستی ما یه واسط داره اون هم اینترنت اِ که گویا فعلا برای من کیمیا شده! هر بار...
-
رمان بلند
چهارشنبه 9 مرداد 1387 19:53
- خوب من دیگه باید برم - آخـ... - نه! هیچ چی نگو! هیچ چی نپرس! چون هیچ جوابی ندارم! صدای انگشتری که روی میز بالا و پایین می پرید شبیه فریادهای پتکی که روی ناقوس کوبیده میشه روح ش رو چنگ میز پایان. ... قهوه ای رو که همسرش براش درست کرده بود مزمزه کرد و گفت: - عزیزم یه خبر مهم؛ همین چند دقیقه پیش آخر ِ داستانم رو نوشتم...
-
گفتگو
سهشنبه 1 مرداد 1387 15:50
- سلام بادومی! چه خبرا؟ چند وقته نبودی این دور و برا؟ : خبر سلامتی چند تا موشکل کوچولو داشتم! - چه جور مشکلی؟ : چیز مهمی نبود اولش صابخونم جوابم کرد، مجبور شدم چند روزی مهمون دوستام بودم که اینترنت نداشتن بعدش کامپیوترم منفجر شد مجبور شدم یکی دیگه شو بخرم، بعد که اومدم خونه جدید تلفن نداشت بعد اونم چند روز طول کشید تا...
-
برای وطن
چهارشنبه 12 تیر 1387 14:25
- ...امروز زنده هستید و چند سال بعد خواهید مرد ! آیا شما ترجیح میدید که چند سال بیشتر زندگی کنید ولی برده بیگانه باشید و یا در راه آزادی فرزندان و برادرانتون کشته بشید؟ مادر های شما پشت مرزهای منتظرن تا شما براشون از شهد شیرین پیروزی داستان ها تعریف کنید! پدران تون برای چرخوندن اقتصاد وطن نیاز به امنیتی دارن که فقط به...
-
ثانیه ها
پنجشنبه 6 تیر 1387 12:45
- میای پیشم؟ - آخه ما هنوز چند ساعت هم نیست هم رو میشناسیم! - مگه مهمه؟ ... - میخوام ترکت کنم؟ - بعد از این همه سال!؟ - دیگه مهم نیست! پ.ن.: اینم بخونید با نمکه؛ و متاسفانه واقعیت داره!
-
تا غروب
سهشنبه 4 تیر 1387 13:51
هنوز اولی قطره های نور خورشید نباریده بودن که دیدش! دقیقا روبروش و درست اونطرف رودخونه توی اون تاریک و روشن هم میتونست به وضوح ببیندش، از ذوغ دست هاشو توی هوا تکون داد! و... یه لبخند... گونه هاش داغ شد... - اون ور هوا چطوره؟ - چی؟ - پرسیدم: اون ور هوا چطوره؟ در ضمن سلام! ... به تلافی تمام سالهایی که تنها بود بدون وقفه...
-
ترکت میکنم
شنبه 1 تیر 1387 06:34
هنوز هم مثل همیشه عاشقت هستم ولی ترکت میکنم خیلی عذاب آوره ولی ترکت میکنم به من خواهند گفت بی وفا ولی ترکت میکنم هر شب بدون تو گریه خواهم کرد ولی ترکت میکنم مجبورم جواب سوال دیگران رو با سکوت بدم ولی ترکت میکنم یک روز قراره در حسرت داشتن تو بمیرم ولی باز ترکت میکنم ترجیح میدم در غم نبودنت گریه کنم تا از دست تو پشت یه...
-
صورت مساله
سهشنبه 28 خرداد 1387 10:38
- خانوم یه لحظه تشریف بیارین! - بله؟ - این چه طرز لباس پوشیدنه؟ - مگه چشه؟ - مانتو تون کوتاهه... روسری تون هم خیلی عقبه... موهاتون بیرونه... وضع آرایشتون هم اصلا مناسب نیست! - ولی من اینجوری راحتم! فکر نمیکنم ظاهرم نامناسب باشه! - بفرمایید داخل ماشین! - به چه دلیلی؟ - پوشش نامناسب! - بنا به کدوم قانون میخواین منو...
-
دیوار
پنجشنبه 23 خرداد 1387 09:06
سال هاست داره کنار این دیوار حرکت میکنه سالهاست داره میره که شاید برسه به آخرش! نه به آخر ِ آخرش بلکه فقط یه روزنه که شاید از داخلش بتونه اونور رو ببینه، ببینه اون ور چه خبره! خیلی چیزها شنیده بود از اون طرف... این همه سال پیاده روی خسته و ضعیفش کرده بود دیگه نمیتونست مثل گذشته تمام روز رو راه بره، چند وقتی بود که مرض...
-
درد دل
دوشنبه 20 خرداد 1387 19:50
تا به حال دقت کردین که بعضی از آدم ها مثل قطار میمونن، اگه توی راه زندگیشون قرار بگیرین مجبورن له تون کنن!!!!
-
نفرین
پنجشنبه 16 خرداد 1387 02:31
این داستان رو از وبلاگ سارا انتخاب کردم: دورتر از دور، خیلی دور، جائی اون طرف سرزمین ما... دختری بود که بهش میگفتن قدیسه نفرین شده... دختری که با دست دلش نوازشت میکرد و با لب چشماش تو رو میبوسید، دختری که زیبائیش تو رو مسخ میکرد... نگاهش سراسر حس بود، سخنش شیرین! از هم اغوشیش جوون میشدی... ولی گناهکی نفرین شده بود...
-
دوستی
جمعه 10 خرداد 1387 20:24
برای گنجشک ها با لبخند دست تکون میداد... سعی میکرد جوری رفتار کنه که هیچ کلاغی ازش نترسه... بزرگترین آرزوش این بود که کبوترها بشینن روی دست ش! ولی... "چرا پرنده ها نمیخوان با یه مترسک دوست بشن؟"
-
غریبه
یکشنبه 5 خرداد 1387 11:05
دستهای ظریف سوز پائیزی شونه هاشو نوازش داد تا از خواب بیدار بشه! چشمهاشو باز کرد، لبخند نازکی زد و با آب حوض وسط پارک صورت ش رو شست! دست برد تو کوله ش یه تیکه نون آوورد بیرون نصفش رو داد به سگش... و بعد از خوردن صبحانه راه افتادن؛ داشت توی پیاده رو قدم میزد دستهای توی جیش میگفتن که پول زیادی براش نموده، شاید میتونست...
-
صورتک
یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 00:56
- شب خوش آقای... با حرکت سر جوابشو میده و کلید رو میزاره روی پیشخون نگهبان تا ماشینش رو براش پارک کنه ... در خونه رو باز کرد، دستش به آرومی روی دوار به دنبال کلید چراغ لرزید سردی دیوار براش چیز تازه ای نبود، کتش رو انداخت روی دسته مبل، دستی به قاب عکس های روی میز کشید... خودشو پرت کرد روی تخت، نگاهی به دور تا دور اتاق...
-
لذت زندگی
یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 12:14
نون بیاتم رو با ولع میخورم و قهوه سردم رو سر میکشم هوا حسابی آفتابیه پس چتر سیاهم رو برمیدارم گلهای مصنوعی روی میز رو با محبت نگاه میکنم چشمکی میزنن حس بیرن رفتن رو ندام چون میون خورشید و کوه هنوزم بخاطر شوخیه بیمزه ابر شکرآبه چه معنی داره کوه رو پشت خودش قایم کرده بعد به خورشید گفته که کوه بی خداحافظی و یه هویی رفته...
-
موسیقی یا...
دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 00:24
یه سوال دارم: موسیقی چیست؟ مگه نه اینکه یه آهنگ تشکیل شده از سه بخش اصلیه موسیقی متن( ملودی و ریتم)، صدای خواننده و شعر؟ حالا یه مسئله دیگه: چرا موزیک گوش میدهیم؟ هزاران دلیل وجود داره که اگه همه رو ریشه یابی بکنیم آخر ِ آخر ِ آخر همشون میرسیم به یه دلیل ساده " لذت بردن " حالا سوال اصلیه من اینه چرا این روز ها هر جا...
-
کباب ماهی
شنبه 7 اردیبهشت 1387 11:55
- قبلا هم بهت گفتم: نمیشه آدم ها رو با پول خرید... فقط میشه اجارشون کرد! : آخـ... شـ... ... یـ... ... - این دوست ماجراجوی ما خیلی بیشتر از اونی که باید میدونه! ترجیح میدم اون مغز کوچولوش به همراه اطلاعات داخلش یک جا برن زیر خاک! گوشی رو قطع کرد و چوب ماهیگیری شو انداخت پشت ماشین... توی مسیر تا رودخانه، به گذشته فکر...
-
دعوت
شنبه 31 فروردین 1387 23:28
مدتی هست که نمیتونم بیام اینترنت و یا بهتر بگم اینترنت مطمئن دم دستم نیست شاید این مشکل یک هفته دیگه هم ادامه پیدا کنه واسه همین هم فرصت رو غنیمت دونستم بیام این مسئله رو بگم! درمورد مطلب قبلی هم باید بگم که غریبه عزیز از من خواسته از تمام دوستان دعوت کنم این کار رو ادامه بدن و اونا هم به دوستان دیگشون این رو پیشنهاد...
-
چند مطلب از چند گوشه با یک قلم!
دوشنبه 26 فروردین 1387 11:14
توی تمام مدتی که توی این وبلاگ مینوشتم از خودم میپرسیدم چرا بلاگ اسکای توی قسمت نوشتن مطالب یه ادیتور مثل تمام سرویس های دیگه نداره!!! تا اینکه امروز بصورت کاملا شانسی با اینترنت اکسپلورر وارد شدم، دیدیم"به به" اینجا هم ادیتور داره... نگو چون تمام این مدت از فایرفاکس استفاده میکردم از داشتن این ادیتور محروم هستم! جا...
-
منظره
پنجشنبه 22 فروردین 1387 22:37
آروم دراز کشیده بود روی زمین آهسته، آهسته نفس میکشید! با دقت داشت از توی دوربین نگاهش میکرد... تمام حرکاتش ر. زیر نظر داشت... با تمام فکر و ذهنش داشت اونو میدید... نگاهش میکرد... به چشم های بیخبرش، بدن پر گوشت ش واقعا آهوی قشنگی بود1 برای بار آخرین خوب وراندازش کرد، دیگه میتونست ماشه رو بکشه... چیزی برای دیدن وجود...
-
آزادی
دوشنبه 19 فروردین 1387 00:16
منتظر شدم تا جریان آب شدیدتر بشه تمام جوانب کار رو قبلا بررسی کرده بودم توی یه لحظه مناسب با یه تکون آخرین بست رو هم باز کردم چه لحظه باشکوهی بود حس اینکه رها باشی و متحرک، تا بتونی تمام دنیا رو ببینی هر چند سالها از اند زمانی که رها و آزاد بودم میگذره ولی دوباره حسش میکنم هر چند در همون موقع هم کاملا لمسش نکردم......
-
چند نکته
دوشنبه 19 فروردین 1387 00:15
امروز اومده بودم پست جدیدی بزارم قبلش طبق عادت یه سری هم به دوستان زدم چند تا بحث به ذهنم رسید که این جا بهشون اشاره میکنم: اول، هک شدن یکی از دوستانم هستش که واقعا ناراحتم کرد هر کسی که حتی یه ذره از اینتر نت سرش میشه میدونه که هک کردن یه وبلاگ کار شاقی نیست فقط کافیه توی چت یا به هر طریق دیگه ای پسوورد اون نویسنده...
-
دنیای من
یکشنبه 11 فروردین 1387 13:57
برگشتم... اگه بگم بهم بد گذشته دروغه نمیخوام منفی بازی در بیارم واسه همین هم میگم خدا بیشترش کنه انشالا واقعا کاش میشد به جای تعطیلی های گاه و بیگاه، آخر هر فصلی یه هفته تعطیل بود جا داره همین جا از تمام دوستانی که بهم سر زده بودن تشکر کنم دنیای من آدم ها هر روز و هر روز میان توی دنیات و میرن بیرون... یه روز یه نفر...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 26 اسفند 1386 13:30
سلام به همه چند وقتیه میحوام برم یه مرخصی واقعی یه جور معلق بودن بدون هیچ فکر (البته میدونم غیر ممکنه) و ببخاطر همین تا اواسط فروردین نیستم مگر اینکه اینترنت دم دستم باشه اواخر ساله و خدا سرش خیلی شولوغه واسه همین احمالش زیاده که نتونه درست و حسابی حرف آدم رو بشنوه منم با خودم گفتم بزار دعای سر سفرمو اینجا هم بنویسم...