پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

کباب ماهی

- قبلا هم بهت گفتم: نمیشه آدم ها رو با پول خرید... فقط میشه اجارشون کرد!
: آخـ... شـ... ... یـ... ...
- این دوست ماجراجوی ما خیلی بیشتر از اونی که باید میدونه! ترجیح میدم اون مغز کوچولوش به همراه اطلاعات داخلش یک جا برن زیر خاک!
گوشی رو قطع کرد و چوب ماهیگیری شو انداخت پشت ماشین...
توی مسیر تا رودخانه، به گذشته فکر کرد، سالهای دوری که دیگه توی ذهنش رنگی نداشتن به زمانی که ماهی نمیخورد، عقیده داشت موجودات کثیفی هستن چون تو همون آبی که زندگی میکنن میشاشن!
لبخند بزرگی نشست روی لبش، پُکِ عمیقی به سیگارش زد، طعم کباب ماهی رو تو ذهن ش مزمزه کرد...
زیر لب با خودش گفت: "ما آدم ها وقتی جوونیم چقدر احمقیم!؟"