پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

بودا و زن هرزه



بودا به دهی سفر کرد ...
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !
بودا به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند

توضیحیه یا شفافیه یا روشناییه یا...

بازم نبودم(حدود چند ماه)

لابد تو دلتون میگید این بار اولت نیست که!

اما حقیقت اینه که اون بار دست من نبود اما اینبار اختیاری بوده، چون من هم مثل اکثر آدم ها برای زنده موندن نیازمند آب و هوا و از اون دوتا مهم تر پول هستم (البته اونقدری که نون و آبی بخرم و زنده بمونم) در همین راستا آستین های شلوارم رو بالا زدم و رفتم دیار غربت (البته سوء تفاهم نشه تو همین ایران خودمو رفتم غربت)

اما چشمتون روز بد نبینه...

دیار غربت ما خیلی امکانات رفاهی نداشت از جمله اینترنت و آب پاک و سرپناه مناسب و چند تا چیز دیگه...

اما چیزی که بعدا متوجه شدم این بود که اونجا کار فرما های بسیار جالب و منحصر به فردی داره یعنی ازت کار میخوان اما پول نمیدن گویا توی اون دیار همه صلواتی کار میکنن

القصه برگشتم پیش آغوش گرم و...

چند روزی هست که دارم کار های عقب افتاده رو جبران میکنم و احتمالا از هفته آینده باز هم بنویسم هر چند دیگه خواننده ای باقی نمونده