خوب بالاخره تموم شد!
نمیدونم چی شد...
ولی تموم شد!
رفتم از دور تماشا کردم...
اونجا یه نفر بود که دقیقا جای ایستاده بود که من باید می ایستادم
و داشت کاری رو میکرد که من باید میکردم،
درست کنار کسی نشسته بود که من باید کنارش مینشستم
و...
شنیدم...
با اجازۀ...
بله...
...
بعضی از قیافه ها رو میشناختم،
نمیدونم الان تو قلبشون چه حسی دارن،
و پیش وجدانشون،
نمیدونم اگه یه روز من رو ببینن، تو خیابون، و تو چشام که نگاه میکنن چی میخوان بگن؟
مدتی بود نبودم
فکر کنم حالا دیگه میدونید چرا
یک سال زور زدم،
تمام تلاشم رو کردم،
هر کاری به ذهنم رسید کردم که زندگیم رو حفظ کنم
خیلی دوست داشتم اون نیمه بهمن که میام خوش ترین خبر زندگیم رو بهتون بدم
اما...
نشد...
نتونستم...
مرسی از تمام دوستایی که تو این مدت که نبودم به یادم بودن
فکر کنم بعد از این مرتب تر بنویسم
نبودت را همیشه حس میکردم...
خوش اومدی
چرا چله نشینی نمیاد
تو که اومدی پس اونم میاد...
خوش برگشتی (:
حالا که دووم آوردی و نمردی، امیدوارم که کم کم جای دردا و زخمها بهتر بشه و غبار زمان روشون رو بپوشونه و کم کم بشه یادگاری. و مهمتر از همه اینکه تنت سالمه!!!
فقط می تونم بگم
متاسفم!!
الان طوفان باید تموم شده باشه
خیلی سر زدم دیگه از اومدنتون ناامید شد ه بودم
مانا باشی
متاسفم ....
گاهی یه اتفاقایی باید بیفته تا ...
گاهی یه اتفاقای پستی باید بیفته تا چشمامون بازتر از قبل و همیشه بشه تا گول ظاهر و حرفای آدمارو نخوریم
پدرم همیشه میگفت وقتی میخوای عاشق بشی چشماتو ببند و ببین
در هر صورت متاسفم از این اتفاقات . امیدوارم که این اتفاقات تلخ کم کم دیگه از زندگیت بره .
مطمئن باش همیشه آنچه خیر هست اتفاق میفته
من یکی دیگه به این چیزا غصه نمیخورم
و اصلا هم متاسف نیستم برعکس بعضی از دوستان چون میدونم اونکه باید بره هرچی زودتر بره به نفع همهاست
سلام بادام عزیز
خوشحالم که برگشتی
می دونی زندگی پستی بلندی زیاد داره این نشد اون یکی
فقط یه کمی می طلبه که قوی باشی و زود میدون رو خالی نکنی و من می دونم که تو تلاش خودت رو کردی
ولی زیاد خودت رو اذیت نکن دنیا ۲ روزه و بس
امیدوارم همیشه آرام و شاد باشی بادام تلخ خوبم
رسیدن بخیر
امیدوارم موفق باشی
سلام
هیچ علاقه ای به دلداری دادن ندارم
هیچ علاقه ای هم ندارم بگم می فهمم چی می گی
اما یه چیزو می فهمم
اینکه الآن پر از تناقضی
پر از حسای متفاوت و ابن نفرت انگیزه
می دونم مسخرس اما می گم که گفته باشم
چه بخوای چه نخوای مجبوری حلشون کنی
سعی کن اونا ترو حل نکنن تو خودشون چون افتضاح می شه
مجبوری کنار بیایی چون راه دیگه نیست
اه بازم شد نصیحت و لی قصدم این نبود
در ضمن تند تند بنویس
نذار چیزی بمونه برای فکر کردن
آدمیزاد وقتی می نویسه یا حرف می زنه سبک تر می شه
پس
بنویس
صحنه تئاتری هستم، که پشت صحنه و سن یکی است! نه خوشحالی ام قابل کتمان است، نه بدحالی ام. دیگر بحث از اخم و درد و دل نیست، بحث رسوایی است! هرکه خودم را می بیند، یا هرکه اینجا را می خواند می فهمد، امروز خوشحال است، امروز بدحال است، امروز عصبانی است، امروز... ! بدتر از همه اینکه میان رفتارم در هنگام خوشی و ناخوشی آنقدر فاصله است که مانند دره ای وحشتناک، گاهی خودم نیز از آن مبهوتم...
سبز باشی استاد عشق
سلام
ممنون که منو از یاد نبردی و یادی کردی
نمی دونم واقعا چی بنویسم
چون از متنی که نوشتی سر در نیاوردم
هنوز تلخی
دعوا نمیکنم بدمزه جان. اوووه...احتمالاْ اولین بار بود که همچین چیزی رو میدیدین که این طوری شدین. البته امیدوارم دیگه همچین چیز رو نبینید. اما کم کم عادت میکنین و میشین یه قطره بارون سنگی. که بازم امیدوارم این مدلی نشید و ...
نیومدی!
خوشحالم برگشتی...امیدوارم سبز باشی.