- خانوم یه لحظه تشریف بیارین!
- بله؟
- این چه طرز لباس پوشیدنه؟
- مگه چشه؟
- مانتو تون کوتاهه... روسری تون هم خیلی عقبه... موهاتون بیرونه... وضع آرایشتون هم اصلا مناسب نیست!
- ولی من اینجوری راحتم! فکر نمیکنم ظاهرم نامناسب باشه!
- بفرمایید داخل ماشین!
- به چه دلیلی؟
- پوشش نامناسب!
- بنا به کدوم قانون میخواین منو دستگیر کنید؟
- شما بفرمایید تو ماشین همه چیز معلوم میشه!
- هر چی میخواد معلوم بشه همین جا بگین!
- خانوم ما رو مجبور نکنین به زور متوسل بشیم...
...
جر و بحث بالا میگیره...
کار به خشو...
مردم جمع شدن، کنجکاو، با خونسردیه کامل و دارن نمایش زنده رو تماشا میکن!
و...
دزد کوچولو با خیال راحت داره جیب مردم رو خالی میکنه!
پ.ن.: گاهی یه اتفاق به قدری اعصابت رو خورد میکنه دلت میخواد دیوانه وار فریاد بزنی... اینجا هر چند مجازیه ولی مال منه پس میتونم لااقل هر از چند گاهی هم شده توش چیزایی رو بنویسم که دیدنشون حالم رو بد میکنه!!
پ.ن.: دوستان بد نیست این ویدئو رو ببینید حجم 3.5MB
اینا اسمش امنیته اینا مشکل جوونای ماست ...نه اون دزدی که جیبو خالی میکنه !!
جای یه چیزایی تو مایه های تاسفو داره !
درد میکشم پس هستم
شعر عمیقی بود...!
آره ، این چتر همیشه سایه به سایه دنبالمه...!
و میدانم چتریست خیالی...!
در مورد آپت::
چه می شود گفت وقتی هر چه هم بگویی نمی شنونند..!
و اوضاع روز به روز بدتر...!
وقتی هم شنیدنی در کار است پس باید منتظر عواقبش هم باشی...!
خودم بارها و بارها نظاره گر بوده ام...!
و شاید چند باری هم گرفتار او نگاه های وحشتناکشان و تند تر کرد قدم هایم...!
من موندم وقتی به این نوع پوشش ها ایراد میگیرند پس چرا
تولید و عرضه میشه؟!
آن هم به قیمت های سر به فلک کشیده..؟!!!!
خودشون هم نمی دونند دارند چه می کنند گویا..!
فرع را دو دستی چسبیده اند و غافل از اصل...!
باید تحمل کرد اوضاع بدتر هم می شود.....!!
در مورد آن جیب خالی کن...!
با این گرانی ها چه میشه کرد...؟!
شکم گرسنه...؟!
پناهگاهی نداشتن...؟!
و...و...و.وووووووو!!
Humm?!
..
البته کار اون شخص رو هم تثبیت نمی کنم..!
مینی مال قشنگی نوشتی . در ضمن یادم باشه یک دوره برم راه رفتن رو چرخ زندگی رو یاد بگیرم
حتما این کار رو بکن
آهان بازم شروع گفت :(
باز بگیر بگیر راه انداختن :(
حالا قضیه ی دانشگاه زنجان و معاون محترم اونجا و گندی که بالا آورده رو شنیدی؟
اگه لینکشو نداری می زارم تو وبلاگ تا بچه ها هم ببینن
در ضمن
اون فایلت نمی دونم چیه؟
سرعت نتم زیاد خوب نیست و اونم حجمش زیاده
کاش می گفتی چیه تا لااقل بعداً سر فرصت دانلودش کنم
سلام رفیق
اینجا میخوان به زور همه رو بچپونن توی بهشت
موفق باشید
هیج دلیلی نداره که دروغ بگم.شاید مشکل داره خب دستگاه گوارشم!نمیدونم!خود به خود هم که خوب نمیشه!
حرف میزنیا ...
ولم کنید بابا!!!!
دل نگرانم
...
اینم آپ جدید
فقط مخصوص استاد خودم...
با اجازه.
خوب اینکه تازه یه نمونه عادیشه...دیگه آدم انقد از ظلم این دولت میشنوه که........انگار عادی شده...و چه بد که برامون عادی شده...
من لینکت کردم...
جدی؟؟یعنی من چمه؟؟ :((
مرسی واسه توضیح
دیده بودم اون عرایض ارزنده رو
اینم دانشگاه زنجان و اخبار داغش
این ؛رئیس ج م ه و ر؛ بره حراست و بچه ؛آ خ و ن داشو؛ جمع کنه نه بچه های سر به راه مردم که تمام دلخوشیشون موی سرشون و رنگ مانتوشونه
http://www.autnews.eu/archives/1387,03,0009916
واقعا که ...
از هرچی گشت ارشاده بدم میاد ...
اینا ارشاد نمیکنن.بدتر تحریک میکنن!!
من خیلی از دوستامو دیدم که واسه لجبازیم که شده موهاشونو خیلی بیشتر از اونی که بود گذاشتن بیرون!!
مانع شدن تحریک میکنه آدمو!
همین خود منم انقدر لجبازم که بیا و ببین.
ما تو مدرسه مون خیلی بهمون گیر میدادن که موهاتونو بذارید تو و اینا.گذاشتیم تو ولی من خودم به شخصه روز آخر که رفتم کارنامه مو بگیرم اننننننننقدر گذاشتم بیرون که خدا میدونه.معاون ما یک بیشعوری بود که خدا میدونه!
اه اه!!
مامان من که هیچوقت به موهام گیر نمیده هی میگفت نیلوفر زشته بذار تو.داری میری مدرستون.یه جای فرهنگیه.زشته موهاتو درست کردی انقدر گذاشتی بیرون!
ولی خب.کو گوش شنوا؟؟
من معمولا تو اینجور مواقع مرغم یه پا داره!!
سلام.من آپم.خوشحال میشم بیای و نظرتو بگی.منتظرتم.بای!
میام
سر می زنم
اما نمی دونم چرا
انگار بی نظرم
انگار بهتره چیزی نگم
نمی دونم چرا ..............
دعام کن
سلام.
باشه.سعی میکنم نمیرم :d
درضمن بهنام خان من از وقتی حدود وسطای مدرسه ها بود اینجوری دپ زده شدم!!به دلایلی!
بیخیال!!
سلام. ممنونم از راهنماییتون. دفعه قبل هم که لطف کردین و چندتا کامنت گذاشتین اومدم و کامنت هم گذاشتم. نمیدونم چرا نیومده. به هر حال بازم کلی ممنون و کلی شرمنده شدن و از این حرفها. خیلی خوشحال شدم که بازم سر زدین. مرسی.
آزادی هزینه های زیادی داره
خیلی ممنون ..لطف داری...منم از دوستی با شما خوشحال و خوشبختم...
همون یک ذره اش هم عمیق بود...!!
نمی دونم چرا!!
سلام.
ولی غم من همیشگی نبود خدا رو شکر ;-)
نه بابا. چه بی ادبیی. اصلا هم اینطوری نبود.
یک تکه عکس.........!!
یه گوشی که تو نوشته هام ازش گفتم...!
در مورد سکوت که گفتم...
آره اگه می خواست دوست داشتنو به زبون بیاره خوب بود...!
یا حرفی که آرومم کنه...
اون نیست یعنی وجود واقعی نداره
تو ذهنم مییاد ومن و او ما می شویم و غرق و حرف می زنیم
ولی تو رویاها هم حرف های آزار دهنده می زند...!!
یک کم گنگه حرف ها موقعیت هام ...!
چه می شه کرد این گونه ادامه می دهم تا از پا نیفتم..!
در مورد ترجمه شما هم متن انگلیسیشو داری برام بفرستش...؟!!
و اختیار دارین..
حسی رو که می خواستم بهم رسوند...
ممنون جانم...!
+
اون ویذئو چیه..؟
سرعت نتم اصلاً جالب نیست...!!
بدو بدو استاد
آپ کردم ...
آخه کدوم حرفش راست بوده که این یکی بوده باشه...؟!!D:
بهنام جان ممنون از لطفت..!
هم اینکه وقت گذاشتی و ترجمه ش کردی..!
هم اونی که برای خودم گفته بودی....
بابا یه پا شاعریا...(:دی)
وقتی کانتاتو خوندم اشک تو چشمانم حلقه زد...!!
دلم می خواست برات بنویسم آرهههههههههههههه
درست حدس زدی ولی نشد...!
بهنام ، حدس قبلیت درست بوده اون درسته رفته سربازی ۲ هفته هم نشده هنوز و ازش بی خبرم ولی من از خیلی وقت پیش ازش بی خبر بودم.....!
دیگه بین من و اون هیچ رابطه ای نیست...!
حتی از یک دوست ساده هم براش بی ارزش ترم..!
اون دیگران را به من ترجیح میده حتی دوستای مجازیشو...!
خیلی وقته راهمون از هم جدا شده....!!
دیگه اونی وجود نداره..
همش تو قوه تخیلم هست.....!
وای که چقدر نوشتن این جملات سخته...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من که حوصله ی دیدن این ویدیو رو ندارم هرچی که هست ... اینقدر خودمون بدبختی داریم که .........
...
این چه حرفیه دوست عزیز...!
اینم از بد روزگار دیگه ...!
چه میشه کرد...!!
در مورد قالبم ممنون...!
فکر می کنم ببینم فعلاً چه میشه گذاشت..!!
اره حق با تو .. ولی ....... نمیدونم بخدا ..
باید با آپ دوباره ای که کدهارو کردم درست شده باشه...!!
اینجا به روز نمی شه..؟؟
سلام
آپم
ممنون
آپم!
حس جالبی دارم به شخصیت داستانت چون من هم اول مهر چند سال قبل که میشه گفت مثلا دو سال پیش بود که دقیقا مصادف بود با سالگرد ماه چندم اولین طلاقم با بادبادکها! مجبور شدم یک سالی رو تو یه تیمارستان به اسم مکتبخانه سید رضا که کمی پایین تر از مغازه حج نقی بقال بود که اون هم میتونست موضوع خوبی برا غیبت زن های همسایه باشه چون میدونی که وقتی بچه اولش گم شد بعضی ها از جمله خودت و من شک کردیم که احتمالا اونو برا شام اون شبی که خان ده بالا به همراه سی و هشت تا از قراوول هاش یکهو اومده بودن پی گرفتن دختر تازه داغ مشتی عباد، برای شام شون بریون کرده بود!
و من مجبور بودم ساعت ها و ساعت به لبهای بی احساس استاد مکتب به گاهی کلمات لاشون میمردن چشم بدوزم و حتی چند باری هم تونستم تو تشیع جنازه تفکرات کودکانمون که زنده بگور میشدن لای آوار منطق پرجلای بزرگسالی شرکت کنم ولی در نهایت سال که میدونی ما بهش میگیم سال ولی گاهی چند ساعت بیشتر نمیشه و گاهی کمی از یک قرن کمتره تونستم حس ترخیص شدن رو مثل ناخنی که از بدن جدا میشه و به چرخه طبیعیه عناصر برمیگرده رو مزمزه کنم و بعد سر کشدم تا آخرین قطره و وقتی جام پایین میامد به چشم های بهت زده ای خیره شده بودم که کلی چرا توشون بود ولی من چون باید برای اول مهری که تا چند وقت دیگه میامد خودم رو آماده میکردم از اونجا اومدم بیرون