پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

پرتره سیاه قلمی از جعبه مداد رنگی

سعی میکنم داستان بنویسم و از گلایه هام گاهی هم عکس

موسیقی یا...

یه سوال دارم:
موسیقی چیست؟
مگه نه اینکه یه آهنگ تشکیل شده از سه بخش اصلیه موسیقی متن(ملودی و ریتم)، صدای خواننده و شعر؟
حالا یه مسئله دیگه:
چرا موزیک گوش میدهیم؟
هزاران دلیل وجود داره که اگه همه رو ریشه یابی بکنیم آخر ِ آخر ِ آخر همشون میرسیم به یه دلیل ساده "لذت بردن"
حالا سوال اصلیه من اینه چرا این روز ها هر جا میریم چیز هایی رو میشنویم که هیچ کدوم از اصول اولیه یه آهنگ رو ندارن نه چیزی به اسم موسیقی دارن نه خواننده محترم صدا و تکنیکی داره و گاهی حتی یک شعر بدرد بخور هم وجود نداره...
چرا ما اینقدر کم سلیقه شدیم؟
تا به حال آلبوم های بیست، سی سال قیبل رو گوش کردین؟ چرا اینقدر جذابن؟ چرا هیچ وقت از شنیدنشون سیر نمیشیم؟
چون هنر توشون هست و ذات هنر در تنوع همیشگیه!
واقعا باعث شرمندگیه منه که میبینم نه تنها دوستانم این سر و صدا ها رو گوش میدن، بلکه تحت تاثیر قرار میگیرن بعد تازه اونو به دیگران توصیه هم میکنن!؟
نمیخوام اینجا از افراد اسم ببرم ولی آیا واقعا به نظر شما این موسیقی رپی که الان داره بصورت فله ای بخش میشه چقدر با روح هنر سازگاره؟ یا حتی آهنگ های تکنو ویا پاپی که اونا هم تعدادشون کم نیست!
باید همین جا موضع خودم رو روشن کنم من مخالف هیچ سبکی از موسیقی نیستم از کاربرد تمام سبک ها هم با خبرم ولی حرف من اینه که چرا ما بین موسیقی دان های عزیزمون هیچ کسی رو نداریم که مثل بعضی از غربی های لعین جوری آهنگسازی کنه که هم روح هنر توی اثرش جریان داشته باشه و هم بدرد مهمونی های پر انرژی بخوره؟

 

یه توضیح کوچیک در مورد پست قبلی: جملاتی که از دهان شخصیت های یک داستان گفته میشن لزوما اعتقادات نویسنده نیستن!؟


پ.ن.: از تمام دوستان معذرت خواهی میکنم بابت اینکه نمیتونم به وبلاگ های نازنینشن سر بزنم!حقیقت اینه که دست های زندگی داره گلوم رو محکم تر فشار میده و این یه مقدار وقتم رو گرفته...

کباب ماهی

- قبلا هم بهت گفتم: نمیشه آدم ها رو با پول خرید... فقط میشه اجارشون کرد!
: آخـ... شـ... ... یـ... ...
- این دوست ماجراجوی ما خیلی بیشتر از اونی که باید میدونه! ترجیح میدم اون مغز کوچولوش به همراه اطلاعات داخلش یک جا برن زیر خاک!
گوشی رو قطع کرد و چوب ماهیگیری شو انداخت پشت ماشین...
توی مسیر تا رودخانه، به گذشته فکر کرد، سالهای دوری که دیگه توی ذهنش رنگی نداشتن به زمانی که ماهی نمیخورد، عقیده داشت موجودات کثیفی هستن چون تو همون آبی که زندگی میکنن میشاشن!
لبخند بزرگی نشست روی لبش، پُکِ عمیقی به سیگارش زد، طعم کباب ماهی رو تو ذهن ش مزمزه کرد...
زیر لب با خودش گفت: "ما آدم ها وقتی جوونیم چقدر احمقیم!؟"

دعوت

مدتی هست که نمیتونم بیام اینترنت و یا بهتر بگم اینترنت مطمئن دم دستم نیست شاید این مشکل یک هفته دیگه هم ادامه پیدا کنه واسه همین هم فرصت رو غنیمت دونستم بیام این مسئله رو بگم!

درمورد مطلب قبلی هم باید بگم که غریبه عزیز از من خواسته از تمام دوستان دعوت کنم این کار رو ادامه بدن و اونا هم به دوستان دیگشون این رو پیشنهاد بدن و همین طور تا آخر که بر حسب وظیفه این رو هم اعلام میکنم.

بزودی بر میگردم